من همسفرت بودم، با قدخمیده
توهمسفرم بودی، با سربریده
روز من شده چون شب ،جانم آمده برلب
ای همسفرزینب ، ای برادر زینب(2)
تو به روی نی بودی، من میان محمل
با روی کبود تو، تا شدم مقابل
گفتم ای هلال من کن نظر به حال من
ای همسفرزینب ای برادر زینب(2)
چون به تشت زربودی، دل پُرآه کردم
توچوب جفاخوردی،من نگاه کردم
حال دل دگرگون شد دیده ام پُراز خون شد
ای همسفرزینب ای برادر زینب(2)
مثل شمع می سوزد، ازغمت وجودم
خیزولحظه ای بنگر،برتن کبودم
گشته پیکر خواهر مثل چهرة مادر
ای همسفرزینب ای برادر زینب(2)
آن شب که سرتوشد، مهمان رقیه
رونما برای تو، شد جان رقیه
ازغمت زپا افتاد تا کنارتو جان داد
ای همسفرزینب ای برادر زینب(2)
- پنج شنبه
- 25
- مهر
- 1398
- ساعت
- 12:45
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
استاد سید هاشم وفایی
ارسال دیدگاه