زینبم، گر چه مرا چرخِ فلک یار نبود
خود انیس غم خود بودم و غمخوار نبود
.
آمدم باز، به میعاد تو ای خونِ خدا
اندر این دشت شرف بود و طرفدار نبود
.
نه سپاه است و نه غارت، نه خیام است و نه خون
گوئیا هیچ ،در این بادیه، پیکار نبود
.
خواهرانِ تو و ابناتِ تو زوّار تواند
تا نگویند به درگاه تو، زوّار نبود
.
روزگاری به لبِ آب در این دشتِ بلا
تیر بر حنجرِ شش ماهه زدن، عار نبود
.
آه از آن روز، لبِ آب دو بازو افتاد
خواهرت بود و علم بود و علمدار نبود
.
ای «امانی» چه سخن ها به دل زینب ماند
سینۀ سوخته را طاقت اظهار نبود
.
- سه شنبه
- 30
- مهر
- 1398
- ساعت
- 16:44
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
علیرضا امانی مجد
ارسال دیدگاه