گفتند خبر رسيد بر مادر آب
از اينكه گره زدند بر معجر آب
ارباب عطش داشت ولى باور كن
انگار نشد تشنگى اش باور آب
افتاد به دست و پاى ساقى حرم
جارى شده خون ز چشم هاى تر آب
ساقى كه ننوشيد از آن دُرّ گران
افتاد چه هرمى به دل و پيكر آب
گلهاى خدا ز تشنگى پژمردند
اى خاك تمام كربلا بر سر آب..
-
- چهارشنبه
- 1
- آبان
- 1398
- ساعت
- 12:37
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
آرمان صائمی
ارسال دیدگاه