«چشمه ى جود»
از من گرفته همسر من خورد و خواب را
زهر جفا ز جان و دلم برده تاب را
واى از عناد دختر مامون که از جفا
مسموم کرد زاده ى ختمى ماب را
افکنده است شعله به جان من و هنوز
از من دریغ مى کند یک جرعه آب را
من مى کنم به العطش از او سوال آب
او مى دهد به هلهله بر من جواب را
جان میدهم به غربت و عطشان که خون من
تضمین کند تداوم اسلام ناب را
پى مى برد به سوختن جسم و جان من
هر کس که دیده سوختن آفتاب را
باشد ز فیض دوستى ما اگر به حشر
آسان کند خدا به موید حساب را
- پنج شنبه
- 6
- آبان
- 1389
- ساعت
- 19:21
- نوشته شده توسط
- مهدی نعمت نژاد
ارسال دیدگاه