زده شدم از سایه بون
ازخورشید توآسمون
وقتی که قبر آقامون
حرم نداره
زده شدم از خاک قبر
زده شدم از هرچی ابر
دیگه برام نمونده صبر
چشام میباره۳
اصلا شهرمدینه
خاطره هاش میسوزونه مارو
نمیشه بالاببری صدارو
میشنوی آوای گریه هارو
انقد آقام غریبه
چه چیزادیده چیاشنیده
سنی نداره موهاش سفیده
گریه هاش اینقد چراشدیده
آروم میشن همه ولی امام حسن
توخواب میلرزه ومیگه نزن نزن
مادرمو نزن۴
از دل سنگ بدم میاد
ازسوز جنگ بدم میاد
از کوچه تنگ بدم میاده
ابر بهارم
الهی که اجل بیاد
دلتنگشم خیلی زیاد
ازسیلی من بدم میاد
خاطره دارم
رومنبر پیمبر
براعلی که غضب میکردند
جلوچشمام اونو سب میکردند
روز حسنش رو شب میکردند
بیرون اونجور وخونه
یه زن ملعون زد آتیشم
بدزبونی کرد به قوم وخویشم
دیگه دارم خیلی خسته میشم
مادر برس به داد اولینپسر
حالاشبیه محسنت منم ببر
جانم حسن
- شنبه
- 4
- آبان
- 1398
- ساعت
- 11:2
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محمد رضا طالبی
ارسال دیدگاه