لحظه های آخره
بی قرار و مضطره
پلکایی که می پره
چش به راهه مادره
میگه جگرم می سوزه
تموم سرم می سوزه
منو ببینه تو این حال
دل مادرم می سوزه
می سوزه
نفساش مثه چادر مادر
می سوزه
مثه وقتی که می سوزه معجر
می سوزه
مثه زخمای بال کبوتر
......
بین حجره تو تبه
جونِ خسته رو لبه
این گریز امشب
روضه های زینبه
روضه های مقتل داره
از روی لباش می باره
هی میگه لبام می سوزه
دوباره چشاش می باره
می باره
تو نفس های تنگ و عجیبش
می باره
یاد روضه ی پیر و حبیبش
می باره
به یاد لب جد غریبش
........
گریه های آخره
هم صدای مادره
روضه ی عطش فقط
روضه های اصغره
بدجوری دلش محزونه
غم توی نگاش مهمونه
این دمای آخر داره
روضه ی حسین می خونه
می خونه
واسه لحظه ی غارت گودال
می خونه
واسه ی ضربه ی آخر و جنجال
می خونه
یاد ساعت بردن خلخال
وحید محمدی
- دوشنبه
- 6
- آبان
- 1398
- ساعت
- 11:58
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
وحید محمدی
ارسال دیدگاه