• دوشنبه 5 آذر 03


اشعار شهادت امام حسین (ع) (نازم به خورشيدى كه در شام غريبان )

4366
9

نازم به خورشيدى كه در شام غريبان

 بر نيزه ها قرآن به لب با ماه مى رفت

حتى سر بى پيكر غرقاب خونش...

 يك نيزه بالاتر ز دشمن راه مى رفت

 (2)

درد حسين(عليه السلام) از جنس فرياد على(عليه السلام) بود

 تكرار شد ظلمى كه بر شير خدا رفت

آه على از چاه غربت سربرآورد

 پيچيده شده در نى، نوا، تا نينوا رفت

(3)

از مجتبى اين درد را ميراث بُرديم

اين تشنگى تكرارآن خون جگر بود

روزى كه بر ما تيغها را تشنه كرديد

 ماخونمان ازدشنه هاتان،تشنه تربود

 (4)

چشم فرات از ديدن ما موج مى زد

 روزى كه جولان در كنار آب كرديم

ماكى فغان از تشنگى كرديم، هيهات

تيغ شما را ما زخون سيراب كرديم

 

كنار شط!

آن دم كه ز غربت آشكارا دَم زد

 طومار ستمگران دون، بر هم زد

لبْ تشنه، كنار شطّ موّاج فرات

 پا بر سر زندگانى عالم زد

(عبّاس براتى پور)

...

خنجر بگذاشت!

دشمن كه به حنجر تو، خنجر بگذاشت

 خاموش، طنينِ ناىِ تو مى پنداشت

غافل! كه به هر كجا روان بود سَرَت

 بند ستم از پاى جهان برمى داشت

 (براتى پور)

* * *

فراوان مى خورد!

آن نى، كه بر آن خشكْ نيستان مى خورد

 آب از لب جوىِ لب و دندان، مى خورد

لبْ تشنه، ز جويبار قرآن مى خورد

 مى خورد فراوان و، فراوان مى خورد!

* * *

پرسش سوزان!

لب تشنه ام، از سپيده آبم بدهيد

 جامى ز زلال آفتابم، بدهيد

من پرسش سوزان حسينم، ياران!

با حنجره عشق، جوابم بدهيد

* * *

در قحط وفا!

خون، رنگ سياهِ دل صحرا را، برد

 موج عطش، آبروى دريا را برد

زد نعره بشير و، گفت: در قحط وفا

 عشق آمد و، لاله هاى زهرا را برد!

 (احد ده بزرگى)

 

كنار دريا جان داد

آن روز، غريبانه و تنها، جان داد

 پرورده آسمان، به صحرا جان داد

اسرار شگفت عشق، معنا مى شد

 وقتى كه عطش كنار دريا، جان داد!

 (مؤمنى)

* * *

تفسير قرآن!

شوريده سرى كه شرح ايمان مى كرد

 هفتاد و دو فصل سرخ، عنوان مى كرد

با ناىِ بريده نيز، بر منبرِ نى

 تفسير خجسته اى ز قرآن مى كرد!

 (حسينى)

* * *

در كنارش جان داد!

آيينه احمدى، شكست وافتاد!

 بر دامن لاله آسمان، داغ نهاد

آن دم كه نهاد چهره بر چهره او

 گفتند: حسين در كنارش، جان داد!

 (آشفته)

 

در مَسْلَخْ!

در مسلخ خويش، عشقبازى كردند

 با خون گلو، حماسه سازى كردند

هفتاد و دو خيمه عطشناك، آن روز

 با حَلق بريده، سرفرازى كردند!

(اسرافيلى)

* * *

شرمسار

زان فاجعه، ديده اشكبارست هنوز

 دروازه كوفه، سوگوارست هنوز

از سوز لبان تشنه عاشورا

 درياى فرات، شرمسارست هنوز!

 (اسرافيلى)

***

با پاى برهنه!

زآن فتنه خونين كه به بار آمده بود

 خورشيد ولا، بر سر دار آمده بود

با پاى برهنه، دشت ها را زينب

 دنبال حسين، سايهوار آمده بود

 (اسرافيلى)

* * *

بميرم ...!

خروش و ناله، آواى حرم شد

 نگاه مهربانان، غرق غم شد

ز مرگ سرخت اى ماه عطشناك

 بميرم، قامت خورشيد خم شد!

 (م. پاييز)

* * *

رسولِ آه!

آن سو نگران، نگاه پيغمبر بود

 خورشيد، رسولِ آه پيغمبر بود

اى تيغ پليد! مى شكستى اى كاش

 آن حنجره، بوسه گاه پيغمبر بود!

 (باقرى)

* * *

بارقه

مه، بارقه اى ست در شبستان حسين

 شب، حادثه اى ز درد پنهان حسين

هر صبح، ز دامن افق، خون آلود

 خورشيد برآيد از گريبان حسين

 (مشفق)

***

اى كعبه دل!

اى كعبه دل! قلب سليم تو شكست

 پيشانى تو، دست كريم تو، شكست!

زمزم، به نشانه عزا گريان بود

آن روز كه حرمت حريم تو، شكست

(رحمانى)

***

اى جارىِ روسياه!

در آتش تب، ز هاىْ هايت مى سوخت

هفتاد و دو حنجره، به پايت مى سوخت

اى جارىِ روسياه! اى شطّ فرات!

 لب هاى حسين از برايت مى سوخت!

 (سهرابى نژاد)

* * *

در كنج خرابه!

زهراى حزين به اشك و آه آمده بود

 جبريل پريشان به نگاه، آمده بود

در كنج خرابه، در ميان طبقى

خورشيد به مهمانى ماه آمده بود!

 (م. پاييز)

***

بر محمل خاك و خون!

بر محمل خاك و خون، فتادند همه

جان بر سر ايثار، نهادند همه

هفتاد و دو افتخار همراه حسين

 در روز شرف دوباره زادند همه

* * *

در اوج عطش!

خود را چو ز نسل نور مى ناميدند

 رفتند و، به كوى دوست آراميدند

سيراب شدند، زآن كه در اوج عطش

 آن حادثه را به شوق، آشاميدند!

* * *

اى تيغ!

مهرست رُخَش، بر او سحر بوسه زده ست

بر هر قدمش، دو صد خطر بوسه زده ست

اى تيغ! ازين خيال بد بيرون شو!

 بر حنجره اش، پيامبر بوسه زده ست

 (سنجرى)

* * *

قطعه سرخ!

آن روز كه آهنگ سفر داشت حسين

 از راز شهادتش، خبر داشت حسين

از بهر سرودنِ يكى قطعه سرخ

هفتاد و دو واژه در نظر داشت حسين!

 (خدّامى)

* * *

هفتاد و دو لاله!

دل، غير خدا ز هرچه برداشت، حسين

 بر قلّه عشق، پرچم افراشت حسين

تا حاصل انقلاب خود بردارد

هفتاد و دو لاله در زمين كاشت حسين

 (همدانى)

***

در خيمه دل!

چون شمع كه در شعله سركش، مى سوخت

 پروانه خسته دل، مشوّش مى سوخت

سجّاده نشين عشق، چون لاله اشك

 در خيمه دل ميان آتش مى سوخت!

 (ده بزرگى)

***

با سر آمدى

بيا بابا بده نوشم كه دل آزرده از نيشم

 مرا با خود ببر بابا كه من بيگانه از خويشم

به جان مادرت زهرا پدر جان از تو ممنونم

 كه من با پا تو را خواندم تو با سر آمدى پيشم

* * *

بى رقيّه

اى صيد به خون تپيده برخيز

 اى سر ز قفا بريده برخيز

زينب ز خرابه بى رقيه

 در خدمت تو رسيده برخيز

* * *

لب بر نداشت

گرچه آن طفل سه ساله تاب در پيكر نداشت

 تاب سيلى داشت تاب ديدن آن سر نداشت

تا سر بابا در آغوشش گرفت آن نازنين

 بر لب او لب نهاد و از لبش لب برنداشت

* * *

يزيد پست

من تن به زير بار مذلت نمى دهم

 نورم عنان خويش به ظلمت نمى دهم

جان مى دهم ز دست ولى با يزيد پست

 دست از براى دادن بيعت نمى دهم

* * *

جان پدر

پسر از بهر جانبازى به ميدان ظفر مى رفت

 پدر را سيل اشك از ديده همراه پسر مى رفت

پسر تنها نمى رفت از براى بذل جان زيرا

 پسر مى رفت و دنبال سرش جان پدر مى رفت

* * *

قدر زينب

خدا در مكتب صبر على پرداخت زينب را

براى كربلا با شير زهرا ساخت زينب را

بسان ليلة القدرى كه پنهان است قدر او

كسى غير از حسين بن على نشناخت زينب را

* * *

غم مخمور

من صغيرم ذات حق نام كبيرم مى دهد

 سرخط جانبازى از ميدان تيرم مى دهد

گر تو را شيرى به پستان نيست مادر غم مخور

 خصم از پستان تير خويش شيرم مى دهد

* * *

عباس

در لجه خون چرا نشستى عباس

 بر يارى من برآر دستى عباس

دستى به كمر گرفته و مى گويم

 رفتى كمر مرا شكستى عباس

* * *

تشنه جان داد

آن حسينى كه خدا كرده دو صد تحسينش

 دو امير است و بود خلق جهان مسكينش

آب مهريه زهرا و لب آب فرات

 تشنه جان داد كه تا زنده بماند دينش

* * *

تير بلا

آن حسينى كه شرف يافته دين از شرفش

 سر و جان داد ز كف تا نرود دين ز كفش

هدف تير بلا ساخت على اصغر خويش

تا كه سرمشق بگيرد بشر از اين هدفش

  • چهارشنبه
  • 12
  • مهر
  • 1391
  • ساعت
  • 14:9
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران