فصلی از نور ورق خورد وزمان روشن شد
به زمین آمدی و چشم جهان روشن شد
آمدی مونس تنهایی انسان باشی
سبب ریزش خیر از لب باران باشی
آمدی کینه ز دلهای بشر رانده شود
مهربانی خدا با تو شناسانده شود
تکیه بر شانه ی لبخند تو میداد جهان
ماه و خورشید به دنبال نگاهت نگران
خاک تا عطر قدمهای تو را می بویید
باغ در باغ بهشت از نفسش می رویید
نشنید از تو کسی زخم زبانت را نه
جان خود مید هی و مال امانت را نه *
و خدا خواست که پایان رسالت باشد
خواست بر دوش تو این بار امانت باشد
پیک نور است خبر از سحری آورده
از عزیزی به حبیبی خبری آورده
ایستاده ست خدا محو تماشا "اقرَأ"
چشم و گوشند همه عالم بالا "اقرَأ"
توبخوان ای همه جاصوت دلارایت خوش
عالم از عشوه ی شیرین شکرخایت خوش
تو بخوان رونق بازار رطب را بشکن
گوشه چشمی بکن و شیشه ی شب را بشکن
عطر گیسوت گرفته همه ی عالم را
آبرو داده به تکریم بنی آدم را
حُسنی از یوسف و داوود و مسیحا داری
"آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری"
با خودت جلوه ای از عرش برین آوردی
سیزده شاخه طوبی به زمین آوردی
بولهب ها همه از جذبه ی تو حیرانند
"عشق داند که در این دایره سرگردانند"
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در بندت
همگی در به در رایحه ی لبخندت
نفست گرم الا کودک چوپان حجاز!
آیه در آیه بخوان از تب باران حجاز
"بِاسْمِ رَبّک..." بگشا دفتر دانایی را
هدیه کن دست خدا این همه زیبایی را
"أَنذِر…"ای عشق در این قوم اگر مردی هست
چشم در چشم خطر گر که هماوردی هست
پس همانها که زچشمان تو سر چرخاندند
"ها علی بشر کیف بشر" را خواندند
ماه را بر سر دست تو تماشا کردند
پشت هم معجزه دیدند و حاشا کردند
قصه از وادی عشق است و ندارد پایان
چشم این بادیه شور است حذر کن باران!
*این بیت اقتباس ازشعر آقای محسن کاویانی
- پنج شنبه
- 30
- آبان
- 1398
- ساعت
- 10:33
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
معصومه اسکندری
ارسال دیدگاه