ای آفتاب چهرهی تو رشکِ آفتاب
داری به رخ ز نور الهی همی نقاب
ای ماورای عقل بشر قدر و شأن تو
ای در مقام و مرتبه،"لولاک" را خطاب
نور تجلّیات خدایی به ساق عرش؛
ای آمده ز چشمهی افلاک، درّ ناب
حقّا وساطت تو شده وحی را دلیل
تنها وجود تو شده مظروفِ این کتاب
ای وسعت وجود تو آیینهی جمال
هرچه به جز جلال الهیت چون سراب
شأن تو در "دَنیٰ فَتَدَلّیٰ فَقٰابَ قَوْس"
از چشم عارفان دو عالم ربوده خواب
تو آمدی و کاخ شهان گشت زیر و رو
افتاد،ولوله به دل و جان شیخ و شاب
قبل از تو بوی خوش نشنیدی کسی به دهر
آوردی از جنان به جهان، عطر مشک ناب
فردا که ز آفتاب جزا نیست مأمنی
لطف تو میشود به سر امّتت سحاب
همچون علی که گفته "عَبیدِ محمّدم"
ما از دو عالم عشق تو کردیم انتخاب
با هر نبی اگر چه نهان بود مرتضی
بهر تو کرد جلوه خدا، با ابوتراب
بیست و سه سال از لب تو امّتت شنید
راه علیست راه "مَعَ الحَق ّ"، ره ثواب
- پنج شنبه
- 30
- آبان
- 1398
- ساعت
- 11:49
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
وحید دکامین
ارسال دیدگاه