دشت مى بلعيد كم كم پيكر خورشيد را
بر فراز نيزه مى ديدم سر خورشيد را
آسمان گو تا بشويد با گلاب اشكها
گيسوان خفته در خاكستر خورشيد را
بوريايى نيست در اين دشت تا پنهان كند
پيكر از بوريا عريان تر خورشيد را
چشم هاى خفته در خون شفق را وا كنيد
تا ببيند كهكشان پرپر خورشيد را
نيمى از خورشيد در سيلاب خون افتاده بود
كاروان مى برد نيم ديگر خورشيد را
كاروان بود و گلوى زخمى زنگوله ها
ساربان دزديده بود انگشتر خورشيد را
- چهارشنبه
- 12
- مهر
- 1391
- ساعت
- 14:35
- نوشته شده توسط
- مرتضی پارسائیان
ارسال دیدگاه