از مبدا فیض حی سرمد
مبعوث زمانه شد محمد
شد خلق جهان به سرافرازی
بربندگیش هماره راضی
خورشید به دست قدرت او
مهشید نشان شوکت او
مه بین که برش چو بسته قامت
از بهر ادب شکسته قامت
هر حور وملک برابر او
چون بنده گرفته ساغر او
شد خیل ملک در انتظارش
تا بوسه زند رخ نگارش
دل در کنف حمایت او
سرگشته ی زلف و قامت او
هر گل که به گلستان یار است
صفری است که در برابر هزار است
خلق دو جهان برابر او
عبدی که چشیده ساغر او
هر حور و پری مدیحه خوانش
پروانه به شمع آستانش
در قاب دو قوس منزل او
یا رب که کشیده محمل او
در خلوت انس با رخ یار
ناگه بشنید صوت دلدار
با صوت علی خدا سخن گفت
رمزی ز رموز بوالحسن گفت
آن نقطه تحت بای بسمل
شد مبدا فیض عالم دل
بر خلق جهان دو باب آمد
احمد بد و بوتراب آمد
از بعد نزول آیه شمس
آمد قمری مثابه شمس
از نور و (ضیاء) پردهبرداشت
نسلی که از او علم برافراشت
- پنج شنبه
- 7
- آذر
- 1398
- ساعت
- 13:16
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
رضا توحیدی
ارسال دیدگاه