شبی که شعله زد و آشیانه را سوزاند
دری که سوخت دل اهل خانه را سوزاند
نگاه نحس حسودان بدنظر آخر
خوشی زندگی عاشقانه را سوزاند
برای خنده ی مولا ، بهانه زهرا بود
بهانه گیر خلافت بهانه را سوزاند
همین که چادر او گر گرفت در آتش
تمام چشم و سر و کتف و شانه را سوزاند
نشد که غنچه ی حیدر به بار بنشیند
گلی که سوخت شرارش جوانه را سوزاند
صدای ناله ی فضه خذینی اش حتی
گمان کنم که دل تازیانه را سوزاند
محمدجواد امامی
- شنبه
- 16
- آذر
- 1398
- ساعت
- 19:44
- نوشته شده توسط
- امیر روشن ضمیر
- شاعر:
-
محمد جواد امامی
ارسال دیدگاه