اي كه از زخم فراوان مظهر بي چند و چوني
در حجاب خاك و خون چون شاهد غيب مصوني
وي كه با آن تشنه كامي غرقۀ درياي خوني
آنچه گويم آنچناني باز صد چندان فزوني
بانوان را خيمه گر بودي و اكنون سرنگوني
خيمه سوزان را نمي گوئي چرا ياناركوني
ناز پرورد تو بودم داد از حال كنوني
عزّت و حرمت مبدّل شد بخواري وزبوني
سرخ روئي را بسيلي برد چرخ نيلگوني
سرفرازي رفت و شد پامال هرپستي و دوني
ازرباب دل كباب آخر نمي پرسي كه چوني
يا كه از ليلي چرا سرگشتۀ دشت جنوني ؟
عمّه ام آن دختر سلطان اقليم سلوني
نيست اندر عالم امكان چه او ذات الشجوني
شيعي مهما شربتم ماءَ عذب فاذكروني
او سمعتم بغريب او شهيد فاندبوني
- پنج شنبه
- 13
- مهر
- 1391
- ساعت
- 4:0
- نوشته شده توسط
- مرتضی پارسائیان
ارسال دیدگاه