• یکشنبه 4 آذر 03

استاد حاج غلامرضا سازگار

قصیده فاطمی -(ای دخت مصطفی که پدر خوانده مادرت)

2213
1

ای دخت مصطفی که پدر خوانده مادرت

صف بسته انبیا به ادب در برابرت

تو کیستی که خواجه لولاک می شنید

بوی بهشت از نفس روح پرورت

حورا نهاده دست به دامان فضّه ات

غلمان گشوده چشم به احسان قنبرت

تا صبح حشر سلسلۀ اولیای حق

مدیون صبر و نهضت شبّیر و شبّرت

عالم نهاده چهره به دیوار کوچه ات

خلقت ستاده بر در بیت محقّرت

گوش علی به زمزمه های سحرگهت

چشم نبی به ماه جمال منّورت

عالم زبحر فیض تو گشتند جرعه نوش

زان رو خدای عزوجل خوانده کوثرت

میکال ملتجی به در آستانه ات

جبریل ایستاده چو عبدی به محضرت

با آن که انبیا زکمالش به حیرتند

در حیرت اوفتد زجلال تو همسرت

سر تا قدم رسول خدائی خدا گواست

روح محمّد (ص) است هم آغوش پیکرت

در اقتدار مادری و حُسن تربیت

این بس که همچو زینب کبری است دخترت

در هل اتی و کوثر و تطهیر و قدر و نور

پیوسته بوده ذات خدا مدح گسترت

هرگز تو را به باغ فدک احتیاج نیست

ای باغ خلد عاشق سلمان و قنبرت

تو کز برای سائله ای پیر از کرم

پیراهن زفاف برون آری از برت

باشی سه شب گرسنه به سائل کنی عطا

قوت خود و غذای عزیزان دیگرت

کی در هوای اخذ فدک می کنی تلاش

ای بوده از نخست دو گیتی مسخّرت

بالله از آن مُحاجّه کردی، که کلّ دین

افتاده بود در خطر از خصم کافرت

تا حشر هر چه ظلم و ستم می شود به خلق

باشد زغصب حق تو و حق شوهرت

غصب حقوق حیدر و غصب حقوق تو

بود از نخست نقشۀ خصم ستمگرت

ای حامی ولایت و ای یار شیر حق

ای از احد گرفته الی خانۀ سنگرت

بالله قسم عجب نبودگر به روز حشر

پیغمبران تمام بخوانند مادرت

ریزد برات عفو، زدامان فضه ات

خیزد شمیم خلد، زگل های پرپرت

روید گل شفاعت از خون محسنت

جوشد محیط رحمت از حلق اصغرت

از هر کجا عبور کنی می رسد به خلق

بوی بهشت از نفس روح پرورت

یک سو حسن ستاده کنارت به احترام

یک سو حسین با تن بی سر برابرت

نبود عجب گناه تمامی خلق را

بخشد بخون محسن تو، ذات داورت

تو بر سوار ناقه بپوئی ره بهشت

دنبال سر پیاده همه خلق محشرت

دردا که دائم از ستم بی شمار خلق

دریای اشک موج زد از دیدۀ ترت

آتش زدند بر در دارالولایه ات

سیلی زدند بر رخ از گل نکوترت

یک فرد نه دو تن نه شنیدم چهل نفر

در پیش دیدگان علی ریخت بر سرت

از پای اوفتادی و کردی قیام،لیک

دستت به تازیانه جدا شد زرهبرت

ای شمسۀ سپهر نبوت روا نبود

ابر سیه کشند به روی منورت

بر فرق و دیده خاک سیه اشک حسرتش

آنکو به اشک، خاک نشوید زچادرت

با خصم دین مبارزه حتی به پشت در

بر شیر حق مجاهده حتی به بسترت

باید گرفت درس علی دوستی زتو

آنسان که از تو درس گرفته است دخترت

(میثم) کجا و یاری تو، کن کرامتی

شاید شود به نظم جهان سوز یاورت

  • یکشنبه
  • 1
  • دی
  • 1398
  • ساعت
  • 16:32
  • نوشته شده توسط
  • امیر روشن ضمیر

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران