در وحدتی که تودة انبوه کثرت است
مستی ما ز بادة شبگیر وحدت است
شالودة سرشت من و سرنوشت حق
دیباچه بر کتاب گرانقدر عزت است
جغد غمش به کاخ وجودم نشسته به
زیرا که جغذ دولت، همای سعادت است
دستم بریده باد که دست بریدهام
پاکیزه از پلیدی و زنگار بیعت است
گر آفریده گشته بشر از برای مرگ
مردن براه حق و حقیقت فضیلت است
در اجتماع مرده و بر خواب رفتهای
مرگ عزّت است و زندگی زنده ذلت است
در کوره راه تیره و تاریک آرزو
خونین سرم به نیزه چراغ هدایت است
پاداش این دلیری از جان گذشتگی
در سینهام خدنگ، مدال شهامت است
کوتاه کن حماسة مردان پاکباز
هادی اشارتی به سخندان کفایت است
هادی تبریزی
- پنج شنبه
- 13
- مهر
- 1391
- ساعت
- 6:4
- نوشته شده توسط
- مرتضی پارسائیان
ارسال دیدگاه