دل از من برد و روی از من نهان کرد 
خدا را با که این بازی توان کرد 
. 
شب تنهاییم در قصد جان بود 
خیالش لطف های بی کران کرد 
. 
چرا چون لاله خونین دل نباشم 
که با ما نرگس او سرگران کرد 
. 
که را گویم که با این درد جان سوز 
طبیبم قصد جان ناتوان کرد 
. 
بدان سان سوخت چون شمعم که بر من 
صراحی گریه و بربط فغان کرد 
. 
صبا گر چاره داری وقت وقت است 
که درد اشتیاقم قصد جان کرد 
. 
میان مهربانان کی توان گفت 
که یار ما چنین گفت و چنان کرد 
. 
عدو با جان #حافظ آن نکردی 
که تیر چشم آن ابروکمان کرد 
. 
                    
                    
                
                - پنج شنبه
 - 5
 - دی
 - 1398
 - ساعت
 - 11:28
 - نوشته شده توسط
 - ابوالفضل عابدی پور
 
- شاعر:
 - 
                            
حافظ شیرازی
 

                
                
                                
                                
                                
                                
                                
                                
    
    
    
    
                
                
ارسال دیدگاه