دلم ، ميگيره
خانومم ، عليت بميره
قَدرِتو نداشتن ، دلت از ، همه دنيا سيره
روزا
نون ميپُختي زهرا تو براشون
شبا
من غذا ميبرُدَم خونه هاشون
ولي
حرمت و شكستن ....
حرمت و شكستن
آتيش گرفت باغِ بهارم
حرمت و شكستن
گلاب شد گلم كنارم
حرمت و شكستن
سياه و تلخِ روزِگارم
امون ، از دل علي سلام الله عليه
پيشِ ، چشم من
خانومم ، تو رو سوزوندن
از روي دريكه ، روت افتاد ، من و هِي ، كشوندن
چقدْر
داد زدم كه زهرام بي گناهه
چقدْر
داد زدم كه زهرام پا به ماهه
ولي
حرمت و شكستن....
حرمت و شكستن
وقتيكه اومدن تو كوچه
حرمت و شكستن
زينبمم زدن تو كوچه
حرمت و شكستن
ميخنديدن به من تو كوچه
امون ، از دل علي سلام الله عليه
حسن ، چي ديده
رنگ از صورتش ، پريده
اون روز توي كوچه ، چي شد كه ، ديگه مو سفيده
كجاس
گوشواره اي كه برات خريدم
كجاس
گواشوارت كه تو گوشِت نديدم
بگو
مجتبىٰ چي ديده.....
چي ديده حسن كه
هِي ميگه قَدَّم نرسيد
چي ديده حسن كه
تو خواب ميگه منو بزنيد....
چي ديده حسن كه
با هق هقش از خواب پريد
امون ، از دل حسن سلام الله عليه
- چهارشنبه
- 11
- دی
- 1398
- ساعت
- 15:0
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
عباس میرخلف زاده
ارسال دیدگاه