کوه غم رو سرم افتاد ، شعله توی حرم افتاد
تا دیدم یه نانجیبی ، به جون مادرم افتاد
چی کشید از در و مسمار، که گرفته دست به دیوار
من خودم فهمیده بودم ، پشت بازوش ورم افتاد
با چشام دیدم که می ریخت تیکه های در سوخته
این که داره گر می گیره چادر مادره سوخته
(نزنید مادر مارو)(3)(نزنید)
?⚫️⚫️⚫️?
دیده بودم یه حرامی ، هی می زد حرف اضافه
از خداشون بود ببینن ، که بابام بشه کلافه
اونی که سر دسته شونه ، از قرارم مستشونه
تو یه دست قبضه ی شمشیر ، توی اون دستش غلافه
هر کدوم آورده بودن ، دو سه تا اضافه شمشیر
اما کارمون رو ساختن با همون غلاف شمشیر
(نزنید مادر مارو)(3)(نزنید)
?⚫️⚫️⚫️?
گل یاس خونه افتاد ، از گلش گلاب گرفتن
کتاب نبی رو بستن ، از علی حساب گرفتن
علی زیر بار نمی رفت ، که بیاد برای بیعت
سراغ فاطمه رفتن ، آخرش جواب گرفتن
همه جا دوده و آتیش ، همه جا پر از غباره
مادرم می خواست بلند شه ، نانجیب می زد دوباره
(نزنید مادر مارو)(3)(نزنید)
- پنج شنبه
- 12
- دی
- 1398
- ساعت
- 11:11
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
مظاهر کثیری نژاد
ارسال دیدگاه