الهی نباشم ببینم آقا
حیاط حرم خالی از زائره
بجز خادمای تو پای ضریح
یه جمعیتی کم توی حائره
حسین جان حسین جان حسین جان حسین
الهی نباشم ببینم آقا
نماز جماعت صفا خالیه
همه خاطرات من از کربلا
برا اربعینه یه چند سالیه
یه روز آخه دور تو خالی شد و
فقط مونده بودی تو و خواهرت
همه دسته دسته ته قتلگاه
باشمشیر و نیزه می ریختن سرت
میون همه نیزه دارا یکی
باخنده کنار لبت تو رسید
توداشتی مناجات میکردی ولی
با پهنای نیزه صدات و برید
بزرگ قبیله وضو میگرفت
یه نیزه می شد بینشون دست به دست
می زد ضربه ای و برا جایزه
چوب نیزه رو توو تنت میشکست
شب جمعه مادر به قدی کمون
میاد دیدن یوسف بی سرش
خونای گلو رو تمیز میکنه
باچشمی ترو گوشه معجرش
صدا می زنه پیش چشمام حسین
با نعلای تازه بهم ریختنت
به قدر کف دستی سالم نموند
زیر شمشیر و نیزه ها از تنت
- جمعه
- 13
- دی
- 1398
- ساعت
- 11:2
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
قاسم نعمتی
ارسال دیدگاه