ای سرو سرفراز ریاض رضای تو
وی بر قضا رضا و رضا بر قضای حق
مردانه در طریق حقایق زدی قدم
افراشتی بکوی حقیقت لوای حق
ای منشاء مظاهر انوار ذواجلال
حق ثنای نعت تو باشد ثنای حق
حق بود مستحق بظهور حقایقت
زانشد رخ تو آینة حق نمای حق
خلق ارشوند جمله حسین اللهی سزاست
چون از قیام توست پرستش برای حق
از خلقت وجود نبی و علی و آل
ذات تو بود مقصد وهم مدعای حق
گفتا نبی حسین زمن است و من از حسین
هم این بود بوصف تو از حق ندای حق
مقصود اصفیائی و محمود اتقیا
محبوب انبیائی و هم اولیای حق
طفل رهند موسی وعیسی و هم خلیل
آنجا که رتبة تو بود در ولای حق
سریست در مقام جلالت که ذوالجلال
کامل نموده در تو جلال و جلای حق
بنیان حق اگر چه بپا بود استوار
لیک از تو شد متین و مشید بنای حق
ز اشراق وجه تست مشعشع فروغ شمس
ای در سپهر دین قمر اعتلای حق
در کربلای عشق، فرو کوفتی علم
عزم قتال خویش نمودی برای حق
از هستی و علاقه و اهل و عیال و مال
بستی نظر از آنکه نه بینی ورای حق
ای آیت هدایت حق الیقین عشق
دادی تودار عشق چو بودت هوای حق
حق در عوض بداد هر آنچش که بود داشت
کردی تو زین معامله حق ادای حق
شد تربت شریف تو مسجود حق پرست
اندرگه صلوه بصبح و مسای حق
حق خواستند محو شوند در فنای تو
یا اللعجب فنای تو آمد بقای حق
دین نبی قوام گرفت از قیام تو
بر یاری تو بود همی اتکای حق
ملحق بحق چنان شدی الحق که حق پرست
حق دارد ارترا بپرستد بجای تو
در عالم الست برب العزیر رب
زانو زدی بگفتن قالوا بلای حق
اندر قبول امر چنان دم زدی که شد
در معرض رضای تو فانی قضای حق
راضی شدی که زینب مضطر شود اسیر
آن زینبی که بود چو خیر النسای حق
از سوز داغ قاسم و عباس و اکبرت
آتش زدی بخرمن ارض و سمای حق
شش ماهه طفل نورس و شیرین و شیرخوار
کت پروریده بود زشهد صفای حق
راضی شدی زناوک پیکان حرمله
حلقش دریده گردد و گردد فدای حق
آه از دمیکه تشنه فتادی بروی خاک
کز غم فتاد زلزله در ماسوای حق
جبریل آورید پیامت که کردگار
فرماید ای ذبیح عظیم منای حق
لوحی که در نخست بوی خط و مهر تست
تا سردهی براه من ای ذوالوفای حق
اینک بگیر لوح و هر آنچهات که خواستی
دادیم زآنکه راست بدادی صلای حق
بی آنکه ذرة شود از رتبه تو کم
فیض شهادت است ترا از اعطای حق
برخیز زین مکان وسرخویش داده گیر
زیرا تو صابری بغم و ابتلای حق
مگذار تا که خون رود از چشم مصطفی
کمتر خروشد از محنت مرتضای حق
مگذار تا که فاطمه گیسو کند پریش
درماتم تو جامه درد مجتبای حق
گفتا سپس جواب بجبریل کی جمیل
عرضم رسان بناحیة کبریای حق
بر گو حسین ، عهد شکن نیست، بایدش
مردانه سر دهد بهوای رضای حق
نقص و نقیض ندارد بعهد من
همچون که نیست نقص و زوال از برای حق
باید سرم بنوک سنان جلوه گر شود
قرآن کند تلاوت و ذکر ثنای حق
سر بایدم گهی به تنور و گهی بدیر
ظاهر کند حقیقت نورالهدی حق
هان ای شهید راه خداوند ذوالمنن
هستی طبیب درد بدار الشفای حق
از پیشگاه لطف تو داریم در جزا
چشم شفاعت از تو بروز جزای حق
آصف زجان لقای ترا دردم ممات
خواهد ز فضل و رحمت بی منتهای حق
آصف الدوله
- پنج شنبه
- 13
- مهر
- 1391
- ساعت
- 15:31
- نوشته شده توسط
- مرتضی پارسائیان
ارسال دیدگاه