كاش می شد به من زار بهايي بدهي
قلب تاريك مرا نور ولايي بدهي
كاش ميشد كه قدم رنجه كني يك لحظه
پا بر اين ديده گذاري و صفايي بدهي
كاش ميشد به دلم درد وصالت مي بود
تا تو آيي و براين درد دوايي بدهي
كور آن است كه روي تو نبيند مهدي
كاش ميشد كه براين ديده ضيايي بدهي
حسرتي بر دل من مانده واي كاش مرا
شب جمعه سفر كرببلايي بدهي
حسن جواهری
- پنج شنبه
- 13
- مهر
- 1391
- ساعت
- 17:30
- نوشته شده توسط
- حیدریم
ارسال دیدگاه