گلویم پُر از بغض و دل بیقرار
به پایان نیامد چرا انتظار؟!
عزیزِ دل از غیبتش برنگشت
جهان شد دوباره به غربت دچار
عزادار و محزون و بیتاب شد؛
دلِ کعبه در حسرتِ ذوالفقار
جنایت، خیانت، ریاست، غرور...
امان از بلایای این روزگار
همین انتظارِ پُر از دغدغه
برایم شده بهترین افتخار
یقیناً همین جمعه می دیدمش
برایش اگر می شدم مهزیار
مرا می رساند به صبحِ ظهور
به عشقش بمانم اگر پایِ کار
هراسم از این است که قبلِ یار...
بیاید به دیدارِ من احتضار!
- پنج شنبه
- 26
- دی
- 1398
- ساعت
- 19:19
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
مرضیه عاطفی
ارسال دیدگاه