كار من اين روزها صبر است و صبر و انتظار
تو قرارم هستي و بي تو ندارد دل قرار
مثل من بي تاب مانده مثل من خون گريه كرد
مي چكد روي زمين اشك از قلاف ذوالفقار
هي خزان بعد از خزان بعد از خزان بعد از خزان
لا به لاي بغض هاي خانه ام گم شد بهار
بسترت هم زخم شد از زخم بسترهاي تو
مانده تنها بين بستر سايه اي از آن وقار
بسته اي دائم سرت را از فشار درد سر
لااقل اي ابر باران زا از اين غم ها ببار
قبل از این پيراهن تو ساده بود و ساده بود
چند ماهي هست شد پيراهن تو لاله زار
كاش ميشد پيش مرگت ميشدم زهراي من
بي تو ديگر مرتضي را جان نمي آيد به كار
گريه كن اينقدر فكر حال و روز من نباش
چون امانم را بريده گريه ي بي اختيار
اشك هايم را به پهلو ميكشي،شرمنده ام
تو خودت مظلومه اي،من هم برايت جانثار...
- یکشنبه
- 29
- دی
- 1398
- ساعت
- 18:7
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محسن صرامی
ارسال دیدگاه