با لگد زد وحشي نامرد آن در را بماند
ديد تا نقش زمين ياس پيمبر را بماند
لااقل اي كاش حرفي از مسلماني نميزد
نه،نميگويم كه او آيات كوثر را بماند
مرتضي انداخت روي روضه ي مادر عبا را
فضه آمد غنچه ي نشكفته پرپر را بماند
قصد آنها هتك حرمت بود،روضه دارد اين حرف
پس طنابي كه به آن بستند حيدر را بماند
كوچه بود و آن همه نامحرم و ناموس هستي
بي خبرها از خدا بازوي مادر را بماند
روضه دارد ميبرد گودال با خود بيت ها را
نيزه اي آزرده خاطر كرده حنجر را بماند
يك نفر پيراهنش را آن يكي انگشترش را
ميبرد خولي شبانه با خودش سر را بماند...
- یکشنبه
- 29
- دی
- 1398
- ساعت
- 18:7
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محسن صرامی
ارسال دیدگاه