در خانه ام آتش به پا كردند بابا
در را لگد كوبيده وا كردند بابا
پشتِ درِآتش گرفته بودم اي واي
در پهلويم مسمار جا کردند بابا
دشمن هجوم آوردو با آن ضربهٔ در
شش ماهه محسن را فداكردند بابا
مزد رسالت رامیان کوچه ها خوب
باضربت سیلی ادا کردند بابا
باتازیانه،هم غلاف تیغ ،آن روز
دستم زِ مولایم جدا کردندبابا
بی حُرمتیها بر علی ع و دختر تو
آن مردمان بی حیا کردند بابا
این دشمنی ها شدشروع و در ادامه
آتش به پا در کربلا کردندبابا
جسم عزیزانم به روی خاک بود و
سَرهایشان برنیزه ها کردند بابا
مانده سوالی گوشه ی ذهنم که اینها
باما چرااینگونه تا کردندبابا
- دوشنبه
- 30
- دی
- 1398
- ساعت
- 13:38
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
داود تیموری
ارسال دیدگاه