بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت
پهلوی بشکسته از ضرب در و دیوار داشت
آتشی بود و نهال و گلشن جانانه ای
سینه ی زخمی و خون آلود از مسمار داشت
من چگویم در جوانی پاره ی قلب رسول
وقت رفتن ناتوان و دست بر دیوار داشت
محرم از محرم نگیرد رو ولی واحسرتا
صورتی پنهان چرا از حیدر کرار داشت
چون پرستوی مهاجر پر کشید از لانه اش
خاطری آزرده از بد عهدی و آزار داشت
کوچه بودوفتنه بود وغربت و مظلومه ای
بر دفاعِ از ولای مرتضی اصرار داشت
باغبان بود و دلی صدچاک از جور خزان
در فراقِ یاس پرپر دیده ای خونبار داشت
ماه خورشید رسالت در خسوف آمد چرا
درک عابد کی توانِ این همه اسرار داشت
- دوشنبه
- 30
- دی
- 1398
- ساعت
- 14:32
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
اکبر عابدی
ارسال دیدگاه