نه صحن و گنبد؛ نه حتی بارگاهی داره...
نه زائری که؛ سرش رو روو قبرش بزاره...
شمع مزارش؛ فقط شده ماه و ستاره...
تا لحظه های آخرش...
میسوخت با داغ مادرش...
دنیا خراب شد روو سرش...
آه و واویلا...
بغضی که جونشو گرفت...
نامرد توونشو گرفت...
تا راه خونشو گرفت...
آه و واویلا...
///حسن اربابم حسن حسن حسن حسن جان///
*بند دوم*
یه کوچه ای تنگ؛ یه نانجیبی راه و کرد سد...
صورت مادر؛ و دست سنگین یه نامرد...
با بغض و کینه؛ قباله پاره کرد و میزد...
مادر تا روو زمین نشست...
دیدم که گوشوارش شکست...
با سیلیه یه مرده مست...
حسن بمیره...
روزی که مادر و زدن...
شد روز آخره حسن...
امون از روز بی کفن...
حسن بمیره...
///حسن اربابم حسن حسن حسن حسن جان///
- سه شنبه
- 1
- بهمن
- 1398
- ساعت
- 13:56
- نوشته شده توسط
- سید محمد حسینی
- شاعر:
-
مهدی ندرخانی
ارسال دیدگاه