شاید بنا نبود جهانی بنا شود
چشم زمان به روی زمین آشنا شود
شاید بنا نبود که از پیله عدم
پروانه وجود زمانی رها شود
صبح ازل به لطف طلوعی نیاز داشت
تا اینکه بخت خلقت، از خواب پا شود
نوری به نام فاطمه شد خلق تا به خلق
اسرار آفرینش حق برملا شود
باید می آفرید خدا این ملیکه را
تا اینکه حق واژه "خالق" ادا شود
کافی است یک نگاه غلامش که روز حشر
از کار شیعیان گره کور وا شود
صدها ابوذرند اگر خاک راه او
باید که خاک پای کنیزش طلا شود
با اینهمه مقام نه تنها خودش، که خواست
در راه مرتضی پسرش هم فدا شود
حالا علی که بود؟ فراتر ز درک هاست
دریا چگونه در دل یک کوزه جا شود؟
.
.
▪️
دل بر "فمن یمت یرنی" بسته ام مگر
حسن ختام دیده من مرتضی شود
- چهارشنبه
- 2
- بهمن
- 1398
- ساعت
- 17:4
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
علی اکبر نازک کار
ارسال دیدگاه