بند اول
از عڪس آخر سردار خوب میفهمم
تنش درست شبیهِ تنِ حبیبش شد
همیشه شوق شهادت میان قلبش بود
عجیب نیست شهادت اگر نصیبش شد
واویلا دم آخرش
پر بود از جراحت سرش
مثل علی اڪبر چرا
تیڪه تیڪه شد پیڪرش
پاشو ببین بعد از تو تموم
مملڪت از داغت شد آزرده
خداروشڪر انگشت دستتو
ساربون با انگشتر نبرده
بند دوم
به عڪس آخر سردار خوب خیره شدم
دوباره اشڪ ریختم به ناله افتادم
به موی سوخته اش تا ڪه چشم من افتاد
به یاد گیسوی طفل سه ساله افتادم
سردار دلیرِ قلبم
با عشق رقیه جون داد
با اسمش همیشه لرزه
به جونِ عدو می افتاد
پای مڪتب اربابِ عالم
یڪ عمری شهادته رویامون
خون حیدر ڪرار میجوشه
مثل سلیمانی تو رگهامون
- پنج شنبه
- 3
- بهمن
- 1398
- ساعت
- 13:48
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محمد حسین ذاکری
ارسال دیدگاه