من ماندم و حالا کبودی های چشمت
باید چگونه آب ریزم پای چشمت
از زخم های نیلی ات شرمنده هستم
مخصوصأ از این زخم های پای چشمت
می خواستی با چادرت با من نگویی
از ماجرای سرخی دریای چشمت
تا خون نریزد باز از پلک تر تو
میریزم آب آرام بر بالای چشمت
ای کاش مابین در و دیوار و آتش
چشمان من می سوخت آنجا جای چشمت
افتادم از پا، پای غسلت تا که دیدم
تغییر کرده اینچنین سیمای چشمت
دستی که زینت های گوشت را شکسته
دیگر چه خواهد کرد با حورای چشمت؟
- پنج شنبه
- 10
- بهمن
- 1398
- ساعت
- 12:36
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
حسن کردی
ارسال دیدگاه