کيستم من هفت چرخ نور را شمس الضحايم
مظهر جود خدا شمع وجود مصطفايم
سرو باغ آرزوهاي علي مرتضايم
قلببه ملک جان قرآن، رکن دين، روح خرد، جان دعايم
بحر علم و کوه حلم و دست جود کبريايم
من کريم بن کريمم من جواد بن الرضايم
*****
من به ملک جان و ملک دين و ملک دل زعيمم
من کتاب ا... را طاها و نور و حا و ميمم
من به چشم اهلم عني وجه رحمن الرحيمم
من به خيل سالکان حق صراط مستقيمم
من چراغ و چشم سلطان سرير ارتضايم
من کريم بن کريمم من جواد بن الرضايم
*****
بوي عطر جنت آيد از غبار کاظمينم
از سنين کودکي فرمانرواي عالمينم
هفت خورشيد سپهر معرفت را نور عينم
پاي تا سر مجتبي سر تا به پا جدم حسينم
باب هادي نازنين فرزند مصباح الهدايم
من کريم بن کريمم من جواد بن الرضايم
*****
من به زنجير محبت قلب عالم را گرفتم
در کرامت ارث آباي مکرم را گرفتم
در بيان از اهل منطق فرصت دم را گرفتم
جان مأمون، قدرت يحيي بن اکثم را گرفتم
گه به استدلال محکم، گاه با نطق رسايم
من کريم بن کريمم من جواد بن الرضايم
*****
در فضا مأمون يکي باز شکاري کرد راهي
ماهيي را صيد کرد از دامن ابر و سياهي
بود قصدش امتحان از مخزن سر الهي
گفتمش از ابر و تبخير و هوا و صيد و ماهي
داد هوش از دست پيش دانش بي انتهايم
من کريم بن کريمم من جواد بن الرضايم
*****
من امام کل خلقت بوده ام پيش از ولادت
من زعيمم کشتي توحيد را بعد از شهادت
ابر و موج و بحر و ماهي داده بر فضلم شهادت
عادتم جود و کرامت بوده در اوج سيادت
هم کرامت سائل و هم جود مي باشد گدايم
من کريم بن کريمم من جواد بن الرضايم
*****
صحبتم زنگ غم از آئينه ي دل مي زدايد
صورتم در چشم اهل دل خدا را مي نمايد
خنده ام باب جنان را بر خلايق مي گشايد
چشمم از ريحانه، حسنم از رضا دل مي ربايد
جان شيعه زنده مي گردد به صحن با صفايم
من کريم بن کريمم من جواد بن الرضايم
*****
من به خلق آسمان، اهل زمين باب المرادم
من فروغ ديده ي خيرالنساء خيرالعبادم
من به خيل دوستان و شيعيان زاد المعادم
من کريمم من عطوفم من رئوفم من جوادم
من به وقت جود با بيگانگان هم آشنايم
من کريم بن کريمم من جواد بن الرضايم
*****
سالها سوز درون خسته شمع محفلم شد
از جفا و فتنه ي عباسيان خون بر دلم شد
عاقبت در خانه ي دربسته يارم قاتلم شد
در جواني با شرار زهر حل مشکلم شد
من که از خلق زمين و آُمان مشکل گشايم
من کريم بن کريمم من جواد بن الرضايم
*****
گشت از زهر ستم يکباره قلبم پاره پاره
سوختم تا شد نفس در سينه ي تنگم شراره
ظلم مأمون شذ به ست دخترش اجرا دوباره
رنج ها بردم دمادم فتنه ها ديدم هماره
در سرا، جان دادم و شد عالمي ماتمسرايم
من کريم بن کريمم من جواد بن الرضايم
*****
سالها پيوسته کوه غم به روي شانه بردم
شد دلم درياي خون از خون دلهايي که خوردم
همچو گل کز شاخه مي گردد جدا کم کم فسردم
مثل بابايم رضا در شهر غربت جان سپردم
قاتل نامهربان هم گشت گريان از برايم
من کريم بن کريمم من جواد بن الرضايم
*****
گل در ايام بهاران مثل من پرپر نگردد
همسري مسموم زهر کينه ي همسر نگردد
مثل من در خانه ياري بي کس و ياور نگردد
واي بر چشمي که بر مظلومي من تر نگردد
سوز و شور و اشک «ميثم» شد همه وقف عزايم
من کريم بن کريمم من جواد بن الرضايم
- دوشنبه
- 17
- مهر
- 1391
- ساعت
- 5:35
- نوشته شده توسط
- مرتضی پارسائیان
ارسال دیدگاه