ای حجت منتظر خدا را
بر حال پریش ما نظر کن
ما گرچه بدیم کن مدارا
این شام سیاه ما سحر کن
.
.
تا کی ز فشار جور اعدا
بر روز خوشی شویم محتاج
تا کی دل صاف اهل معنی
باشد بخدنگ ظاهر آماج
تا کی غم و ابتلای دنیا
مانند یمی به سینه موّاج
در سینه دگر نمانده یارا
این نقشه به نقشۀ دگر کن
.
.
یک مشت مروّج حقیقت
در بحر مجاز چون حباب است
این غم شده موجب فضیحت
منهیّۀ جد تو ثواب است
جز اسم نمانده از شریعت
معمورۀ ملک دین خراب است
ویرانه ببین متین بنا را
تعمیر خرابیش ز سر کن
.
.
بلبل به قفس، کلاغ آزاد؟
در پنجۀ زاغ اسیر شاهین
احباب ملول و مبغضین شاد
رفته ز میانه عهد دیرین
کاخ ستم و جفاست آباد
معروف شده است منکر دین
پر گشته جهان ز جور و بیداد
از داد نمانده رسم و آئین
باز آ و جهانِ پر جفا را
مملو ز عدل و داد بر کن
.
.
یابن الحسن ای ولی داور
کی موسم ادّعای خون است؟
تا کی شنویم ز اهل منبر
جدّ تو قتیل قوم دون است
در نیزه سر و بخاک پیکر
زخمش ز ستارگان فزون است
در کرب بلا بپاست محشر
افلاک ز لرزه بی سکون است
نی دادرس آل هل اتی را
بر وادی کربلا گذر کن
.
.
اخیار ملول و دلفکار است
تا دست خدا در آستین است
اسلام به نزد کفر خوار است
تا مُستَتَر آن مُعزِّ دین است
مارا دل و سینه داغدار است
تا دور زمانه این چنین است
بس ننگ شها به ذوالفقار است
تا خون خدای در زمین است
باز آ و تمام اصفیا را
از آمدن خودت خبر کن
.
.
ای باسط معدلت بپا خیز
از ناله صباح ما چوشام است
دلها همه خون و دیده خونریز
از جور یزید و اهل شام است
تا تیغ دو پیکر و شرر بیز
ای شاه نهفته در نیام است
آسایش و عشرت دل آویز
ما را بخدا قسم حرام است
این منتظران بینوا را
لطفی ای امام منتظر کن
.
.
از یاد کجا شود فراموش
آن ظلم که شد به آل اطهار
بر فاطمه بود زیب آغوش
آن سر که عدوش کرد بس خوار
از باده یزید مست و مدهوش
استاده به پا امام بیمار
زینب ز عزای دل سیه پوش
اهل حرم از دو دیده خونبار
یاد آر شها چنان جفا را
بیرون ز دل آه پر شرر کن
.
.
ای قائم عترت پیمبر
آئینه جمال لامکان را
بردست بگیر بهر کیفر
آن قبضه تیغ خونفشان را
ای منتقم ای سلیل حیدر
امید توئی جهانیان را
تا حال ندیده چرخ اخضر
ظلمی چو جفای خیزران را
زین غصه گداخت سنگ خارا
بر طاقت عمّه ات نظر کن
.
.
در طشت زر آن سر منوّر
حق کرده بقوم ناحق اثبات
با آن لب خشک و هم ز خون تر
با صوت فصیح خوانده آیات
ناگاه یزید ظلم پرور
با خبث ضمیر و کینه ای ذات
گفتا که ایا سلیل حیدر
من دست بدارم از تو هیهات
رحمی کنم آل مصطفی را
این فکر هوا ز سر بدر کن
.
.
گفتی که بمسند خلافت
از آل امیه من جدیرم
بر دست یزید دست بیعت
هرگز ندهم که خود امیرم
اینک سر تو بصد حقارت
آمد به برابر سریرم
خود مست ز بادۀ شهادت
اهل حرمت شده اسیرم
بنگر شرف و جلال مارا
شکوه بخدای دادگر کن
.
.
ای باد صبا دمی خدا را
بنگر به فغان و ابتهالم
رو مقدم پور مرتضی را
ده بوسه و عرضه دار حالم
گو ای که شهی تو ماسوا را
مستغرق لجّه ای ملالم
از درگه خود مران گدا را
محروم مکن بده سوالم
مستخدم درگهم شما را
لطفی بنما و مفتخر کن
.
- پنج شنبه
- 24
- بهمن
- 1398
- ساعت
- 9:1
- نوشته شده توسط
- سید محمد حسینی
- شاعر:
-
سعدی زمان سیدرضا حسینی
ارسال دیدگاه