سروش عقل دوش آمد به وحی این دل شیدا
که تا کی بسته ی دام جهانی ای دل رسوا
چرا داماد ایمان را سپاری بر عجوز دهر
چرا عقل جوان را ره دهی در حجلهٔ دنیا
به طبع سرکش خود زن لگام دانش و بینش
که در صحرای خودکامی نتازد مست و بی پروا
ره گمراهی و بی رهنمایی ترک کن آری
به عزم راستی برخیز و زین پس راه حق پیما
درین صبح سعادت طبع مظلم را منوّر کن
به مولود سعید دخت پیغمبر، شه بطحا
بگو از مولد زهرای اطهر، مظهر داور
که بر یمن قدومش آفرین زد کون و مافیها
به یاد آمد مرا آنگاه که در این شب میمون
تولد یافت نور دیده ی ختم رسل ، زهرا
به روز بیست از ماه جمادی الثانی مسعود
معطّّر گشت دامان خدیجه زآن گل حَمرا
تفضّل کرد ایزد بر پیمبر ، دختری کاو را
به خدمتکاریاش فخریه کردی مریم و حوّا
زهی دختی که حورانش ز جان و دل کنیزانند
زهی زهرا که دربانش بود چون هاجر و لعیا
زهی آن دختری کز عصمت و فضل و کمال او
ستایش کرده او را بارها پیغمبر والا
زهی دختی که باشد همسرش پور ابیطالب
که بستوده ورا در مصحف خود ایزد دانا
زهی دوشیزهٔ عصمت که بر هم کفو او ایزد
بگفتا ( لافتیٰ الا علی، لا سیف الّا... ) را
اگر همچون علی همسر نبودی بهر او الحق
چو ذات بیمثال حق بماندی فرد و بیهمتا
زهی زهرا که فرزندی بسان مجتبیٰ آرد
و دیگر چون حسینی کآیت حق است در دنیا
زهی زهرا که پیغمبر وصیّت کرد با امّت
که بعد از خود گذارم بینتان دو گوهر یکتا
یکی قرآن که باشد رهنمای خلق تا محشر
دگر زهرا که آثارش بماند تا ابد بر جا
هرآنکو زجر و آزاری روا بر فاطمه دارد
همانا زجر و آزارش رسد بر خالق یکتا
عجب دارم ز جور آن گروه ظالم و جابر
که محنتها رسد از دستشان بر حضرت زهرا
ز مظلومی زهرا (شمس) آنسان شعله ور گردد
که عالم را بسوزد اخگر آن نیز برق آسا
مدام از درگه باریتعالی آرزو دارم
به صیت و مدح آل اللَّه کند طبع مرا گویا
- پنج شنبه
- 24
- بهمن
- 1398
- ساعت
- 10:4
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
سیدعلیرضا شمس قمی
ارسال دیدگاه