قدریست در میان دم و بازدم شکاف
بین من و تو نیست همین قدر هم شکاف
آن روزی از شما به وجود آمدیم که
انداختید در دل ملک عدم شکاف
یا باقرالعلوم سوادی به ما بده
ننداز بین ما و خود ای محترم شکاف
از بس که وقت سجدهی خود نور میدمی
پیشانیات گرفته به خود لاجرم شکاف
در قلب مردمان خودت خانه کردهای
تو آن گلی که زد به دل سنگ هم شکاف
یامیزنی به زمزم و یا میزنی به نیل
عالم نخورده است به نام تو کم شکاف
من کعبهی تو میشوم و تو علی من
روز ولادتت یقه را میزنم شکاف
دوم محمدی بغل دومین علی
یعنی حرم زدهست به شوق حرم شکاف
- سه شنبه
- 6
- اسفند
- 1398
- ساعت
- 10:23
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
وحید عظیم پور
ارسال دیدگاه