پشت در انبار هیزم گشته
ناله ات در خنده ها گم گشته
آه و واویلا
از کینه دشمن آتش بر افروخت
صورت زهرا پشت در می سوخت
آه و واویلا
از خمیدنت مادر خمیدم
میخ در را از سینه کشیدم
آه و واویلا
دیدم مغیره چه وحشیانه
بر تو می زد مادر تازیانه
آه و واویلا
رفته از کف طاقت و توانم
تو کتک خوردی پیش چشمانم
آه و واویلا
کس نمی داند که چها دیدم
محسن را زیر دست و پا دیدم
آه و واویلا
آنکه بر پهلوی تو با پا زد
آتش به خیمهٔ کربلا زد
آه و واویلا
مادر نبودی مرا آزردند
چادر از سر سکینه بردند
آه و واویلا
******
شائق
اللّهم عجّل لولیک الفرج
- جمعه
- 16
- اسفند
- 1398
- ساعت
- 14:59
- نوشته شده توسط
- سادات
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه