من غرق می عشقم ، میخانه نمی خواهم
چشمان تو جام من ، پیمانه نمی خواهم
ما را به تماشایت، با غمزه تو مهمان کن
جز مستی دیدارت ، مستانه نمی خواهم
با نیمه نگاه خود ، جان داده و بِستانی
من غیر تو جانانه ، جانانه نمی خواهم
روح القدس گر آید ، هرگز نروم بی تو
جز شاهد رخسارت ، فرزانه نمی خواهم
تو دین منی والله ، دنیای منی ای ماه
من بی تو دو دنیا از ، بیگانه نمی خواهم
من وعده ی دیدارت ، از روز ازل دارم
جان می دهم و جز این ، شکرانه نمی خواهم
هرگز نروم از این ، بیت کرم و مستی
من جز درِ این خانه ، میخانه نمی خواهم
هم فیض نگاهت را ، هم چهره ی ماهت را
هر شب به دعا خواهم، ماندن سرِ راهت را
از کعبه چو پرسیدم ، می گفت که مولودی
مولود حرم در آن ، زایشگه مسعودی
بودی تو سه روز آن جا ، مهمان خدای خود
یا صاحبِ خانه یا ، همسایه ی معبودی
من سجده ی آدم را ، دیدم ز ملک اما
او از سببش گفتا ، تو قبله ی مسجودی
گفته نبیِ والا ، همراه پیمبرها
پنهان همه جا بودی ، هم خضری و هم هودی
هم یوسف و هم یعقوب ، هم یونس و هم ایوب
هم نوح و کلیمی تو ،هم صالح و داودی
با رخصت تو عیسی ، اعجازمسیحاکرد
تو همره ابراهیم ، در آتش نمرودی
از روز ازل مولا ، نه قبل خدا اما
تو بعد خدا هر جا ، همراه خدا بودی
نامت ز علّو حق ، اسمت علیِ اعلی
از هر چه کنم وصفت ، بالاتری و والا
تا نام تو می آید . بس شور و شعف دارم
من ساغر عشقت را ،مستانه به کف دارم
بی یاد تو دلگیرم ، دلگیرم و می میرم
با عشق تو ای ساقی ، هر لحظه شعف دارم
شور طرب و مستی ، بر پا کنم از نامت
تا حلقه ی ذکر توست ، کِی مِنَّتِ دف دارم
بر پرسش عشق تو ، مستانه بَلی گفتم
این دُرّ راستی را ، در بین صدف دارم
گر که بُوَدم صد دل ، هر دل شَوَمت سائل
بر درب سرای تو ، این جمله به صف دارم
تو میر کماندار و ، من عاشق بی پروا
من سینه ی خود را بر ، تیر تو هدف دارم
در وقت نماز عشق ، با تو به سخن آیم
در وقت گرفتاری ، دل سوی نجف دارم
ای شاه نجف ما را ، خوش کن به تولایت
ما مرده دلان را کن، احیا به تماشایت
ای پادشه عالم ، محتاج نگاهم کن
آن سائل بی تابِ ، جا مانده به راهم کن
تو حُسن خداداد و من دیده ی پر شوقم
در بزم تماشایت ، مشتاق نگاهم کن
در جمع گدایانت ، آلوده ترین هستم
هم رو سیَه و مجرم ، هم غرق گناهم کن
در دایره ی لطفت ، افتاده ام ای جانا
با قرعه ی عشق تو ، این جا به پناهم کن
همچون تو جوانمردی ، با ناله کنان یار است
با ناله به سودایی ، در حسرت آهم کن
از سینه و دل مهرت ، بیرون نبود هرگز
بی عشق و ولای تو ، واللهِ تباهم کن
گفتی دم مردن هر ، کس روی تو را بیند
این لحظه ی مردن را ، صد باره بخواهم من
در باغ جنان بی تو ، واللهِ که ننشینم
مرگ است بهشت من ، چون روی تو را بینم
- یکشنبه
- 18
- اسفند
- 1398
- ساعت
- 13:2
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محمد مبشری
ارسال دیدگاه