ام کلثومم و صد داغ به پیکر دیدم
از همان کودکی ام داغ مکرر دیدم
طفل بودم که ز خانه پدرم را بردند
ریسمان دور سر تن فاتح خیبر دیدم
مادرم حامله بود و پسرم را کشتند
میخ را دوخته با سینه ی مادر دیدم
پدرم در دل محراب دو تا شد فرقش
جای یک ضربه ی شمشیر روی سر دیدم
بعد بابا وسط طشت ز ظلم جعده
پاره های جگر و خون برادر دیدم
هر چه را دیده دو چشم تر من از طفلی
بخدا کرب و بلا چند برابر دیدم
ارباً اربا شدن ماه حرم کشت مرا
مثل تسبیح تن پاره ی اکبر دیدم
چه بگویم که چه دیدم که سه شعبه تیری
گیر کرده به گلوی علی اصغر دیدم
سخت تر از همه نحر گلوی آقا بود
نیزه را در وسط گودی حنجر دیدم
******
شائق
اللّهم عجّل لولیک الفرج
- دوشنبه
- 19
- اسفند
- 1398
- ساعت
- 2:1
- نوشته شده توسط
- سادات
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه