اینکه اینگونه پَرَش ریخته جبرائیل است
اینکه این گونه نَفَس میزند عزرائیل است
ملکالموت تماشاگرِ جولانِ که است ؟
آسمان مات و زمین دست به دامانِ که است ؟
یک اَبَر مرد رسیدهاست که تسبیح کُنَد
تا خدا باز در این معرکه تفریح کُنَد
وقتِ رزمش شده و بر درِ خیبر رفته
به گمانم که خدا حوصلهاش سر رفته
اینکه از عرش زمین آمده تصویرِ خداست
اینکه با نعره درآمیخته تکبیرِ خداست
قبله-خود را به سویِ او متمایل کرده
چشمِ بد دور که یک تیغ حمایل کرده
با همان تیغِ دوسر سر به سر آورده علی
عرقِ هرچه که کُفر است درآورده علی
حلقهی در که به سرپنجهی مولا اُفتاد
آن چنان کَند که در ، در تَهِ دنیا اُفتاد
آن چنان کَند که خیبر زِ دیارش در رفت
آنچنان کَند زمین هم زِ مدارش در رفت
مات جبریل فقط دیده به دَر دوخته بود
دوش میآمد و رُخساره برافروخته بود
گفت با فاطمه این کیست خدا یا حیدر
گفت لاحول و لا قوة الا حیدر
گفت این کیست چنین شیر جگر گفت: علی
که بشر میشود اینگونه مگر گفت: علی
آینه آینه او جلوهی ذاتی دارد
با نبی تا اَبَدُالدَهر طلاقی دارد
دستِ ما نیست که مِیلِ مِیِ ساقی کردیم
باز هم ذکرِ علی گفته و قاطی کردیم
چیست در زمزمهی صبحِ مسیحاییها
چست آوای بِرَهمَن ؛ دمِ بوداییها
کیست پنهان شده در پردهی لالاییِ عشق
چیست در نغمهی آرامِ اهوراییِ عشق
همه با هر ضربان باز علی میگویند
به همه رنگ و زبان باز علی میگویند
همه در سینهی خود طورِ علی را دیدند
همه در فطرتِ خود نورِ علی را دیدند
همه با نغمهی مرغانِ سحر میخوانند
ها علیُ بشر کیف بشر میخوانند
امشب از شوقِ علی میل تَغَزُل دارم
غرقِ حافظ شدم و حال تفال دارم
در نمازم خَمِ ابروی تو عقلم را بُرد
یک علی گفتم از خاطرم عالم را بُرد
یک علی گفتم و دیدیم هیاهویش را
که خداوند تراشیده دو اَبرویش را
در ازل پَرتوِ حُسنش زِ تجلی دَم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوهای کرد رُخش دید مَلَک تاب نداشت
خواست از عرش بیاید که فلک تاب نداشت
دید حق کعبه که قامت نتوانست کشید
آسمان بارِ امانت نتوانست کشید
الغرض هرچه خدا داشت فدایِ او کرد
یاعلی گفته و ایوانِ نجف را رو کرد
(حسن لطفی ۹۸/۱۲/۱۷)
- دوشنبه
- 19
- اسفند
- 1398
- ساعت
- 10:34
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
حسن لطفی
ارسال دیدگاه