چقدر نیزه دار میبینم
خنجری بیشمار میبینم
میزند شور دلِ من والله
زجرُ را پای کار میبینم
خولی و حرمله جلودارند
غصه را با تو یار میبینم
غصه حنجر تو را دارم
شمر را بی قرار میبینم
قتلگاهی عظیم در راه است
دور از هر انتظار میبینم
من سرت را به طرز ناجوری
روی نیزه سوار میبینم
زینت نیزه ها شده سر تو
همره نیزه خار میبینم
بدنت روی خاک تفتیده
سرت از هم به نیزه پاشیده
- دوشنبه
- 19
- اسفند
- 1398
- ساعت
- 10:41
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محمد حبیب زاده
ارسال دیدگاه