تو زینبی،به فاطمه دختر همین بس است
زِینِ اَبی،تویی خودِ حیدرهمین بس است
وقت ولادتت همه خندان،تو دیده تَر
خنده زدی به روی برادر همین بس است
ایّوب وصبر او به جهان ضرب المثل شدند
صبرتو باایوب برابر همین بس است
دیگر تو را، بیشتر و، کمتر نخوانَمت
هستی زنّسل سوره ی کوثرهمین بس است
درکربلا که دیده ای داغ و غمِ فراق
سَرها بریده وبَر نیزه سَر همین بس است
مُردی و باز زنده شدی بین قتلگاه
آن دم که بوسه زدی به حنجرهمین بس است
تا دشمن آمد آوّرَد برکودکی هجوم
گشتی به کودک تشنه سپر همین بس است
در روز حَشر عاصیِ درمانده را ببین
بایک نگه عصیانِ او بخر همین بس است
- دوشنبه
- 19
- اسفند
- 1398
- ساعت
- 11:14
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
داود تیموری
ارسال دیدگاه