تنها تر ین غر یب دیار مد ینه بود
او مرد علم و زهد و وقار و سکینه بود
صد باب علم از کلماتش گشوده شد
در بین عالمان به خدا بی قرینه بود
این خا نواده نسل نجات و هدایتند
او نا خدای پنجمی این سفینه بود
نا ن آور همیشة هر کو دک یتیم
بر شانه های خستة او جای پینه بود
آتش گرفته باغ دلش از شراره ای
سهم امام خستة ما زهر کینه بود
همواره آسمان دلش رنگ لاله داشت
هفتاد و چند داغ شقایق به سینه بود
دشت نگاه او پُرِ گلهای اشک بود
یاد آور حکایت سقا و مشک بود
- یکشنبه
- 23
- مهر
- 1391
- ساعت
- 11:55
- نوشته شده توسط
- مرتضی پارسائیان
ارسال دیدگاه