باری خراب دارم و حالا شکسته ام
عبدی اسیر هستم و آقا شکسته ام
دستم بگیر فاتحِ دلهایِ مضطرب..
من مدّتی ست از غمِ دنیا شکسته ام
حال و هوایِ سابقم از کف به در شده
در زیرِ بارِ غصّه و غمها شکسته ام
چشمانِ خشگ و کویری نمی دهد سودی
زمزم بده به دیده که دریا!! شکسته ام
مانند یک وبال.. به گردن فتاده است
این نامه ای که مانده ز امضا... شکسته ام
بی تو هوایِ تازه ندارد دیارِ ما..
از تنگیِ نَفَس.. گلِ طاها شکسته ام
سالی گذشت پُر ز حوادث پُراز بلا
از شدّتِ بلاست که مولا شکسته ام
تیره شده زمانه ی من پس طلوع کن
عمری در انتظارِ دیدنِ فردا شکسته ام
چشمانِ نم زده ام را دمی تماشا کن
حالا میانِ روضه ی زهرا شکسته ام
- پنج شنبه
- 22
- اسفند
- 1398
- ساعت
- 10:47
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محسن راحت حق
ارسال دیدگاه