ای برادر جان دلم شد بی قرارت
بر لبم جان مانده ام چشم انتظارت
لحضه جان دادن است و در کنارم
ای برادر جان تو را گر چه ندارم
یادگاری از تو پیراهن که دارم
جان به شوق دیدن تو میسپارم
تاشوم در ملک عقبی همجوارت
بر لبم جان مانده ام چشم انتظارت
میدهد پیراهنت عطر تنت را
میشود در ذهنم عاشورا هویدا
بعد عاشورا نیفتادم من از پا
چون که بودم مست عشق تو سراپا
قسمتم شد بعدِ عاشورا اسارت
بر لبم جان مانده ام چشم انتظارت
ای برادر ای تمام اذ و جاهم
مانده این لحضه به راه تو نگاهم
من جنان رفتن بدونه تو نخواهم
لحضه ای پیشم بیا دیده به راهم
شادم از اینکه شده عمرم نثارت
بر لبم جان مانده ام چشم انتظارت
بعدِ عاشورا غم هجران کشیدم
رأس خونینت به روی نیزه دیدم
صوت قرآن از لب لعلت شنیدم
بی تو از این دار فانی دل بریدم
من که در کرب و بلا بودم کنارت
بر لبم جان مانده ام چشم انتظارت
چون ابو فاضل به پایت گر نمردم
از عدویت در عوض هی طعنه خوردم
دل به دریای مصیبتها سپردم
هر کجا رفتم برایت غصه خوردم
التیامم شد فقط خاک مزارت
بر لبم جان مانده ام چشم انتظارت
- پنج شنبه
- 22
- اسفند
- 1398
- ساعت
- 11:9
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
حسنعلی بالایی
ارسال دیدگاه