تو کنج غربت اسیرم خدا خدا
اسیر بند و زنجیرم خدا خدا
کی میشه آروم بگیرم خدا خدا
الهی زودتر بمیرم خدا خدا
غریبم و خونجیگرم خلّصنی یا رب
از بچه هام بی خبرم خلّصنی یا رب
خدا ، خدا خلّصنی یارب
..........
غریب و بی هم سخنم تو کنج زندون
یوسف دور از وطنم تو کنج زندون
از بس لگد خورده تنم تو کنج زندون
خونی شده پیرهنم تو کنج زندون
اسیر دام و قفسم کاشکی بمیرم
بالا نمیاد نفسم کاشکی بمیرم
خدا خدا خلّصنی یارب
..................
یکیه شام و سحرم وای از غریبی
اسیر پستی کافرم وای از غریبی
مونده فقط خاکسترم وای از غریبی
دشنام میده به مادرم وای از غریبی
ازبسکه زیر دست و پا کشیدم آزار
شبیه زهرا میگیرم دستم به دیوار
خدا خدا خلّصنی یارب
@angoorezarih
- دوشنبه
- 26
- اسفند
- 1398
- ساعت
- 19:50
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
مجتبی صمدی شهاب
ارسال دیدگاه