• دوشنبه 3 دی 03

استاد سید هاشم وفایی

متن شعر حضرت امام موسی کاظم (ع) -(وقتی نسیــم عشق ما را میهمان کرد)

460

وقتی نسیــم عشق ما را میهمان کرد
دل را روان تا گلشن سبــز جنان کرد
دل چون پرستویی درآن جا آشیان کرد 
گفتم کجاهستم که دل پرزیب وزین است
گفتند این صحن وسـرای کاظمین است

دیدم حریمش عشق دارد، شور دارد
گلدسته هایش شـاخه های نور دارد
موسی درآن گلـزار رحمت طور دارد
دل از کفم بیرون شدو بی دل شدم من
رو برکریم آوردم وسـائـل شدم من

من آستــان بوس امــام هفتمینم
مثل غبـار  درگهش گـوشه نشینم
دامان مهــر او بود، حبــل المتینم
ای کاش این پژمرده را شاداب سازد
از کوثر رحمت مـرا سیــراب سازد

قربـان این نـور مبیــن ومکتب او
یادم رسید از بـانگ یارب یارب او
درپیچ وتاب افتـادم از تاب وتب او
چون شمع سوزان ازبرایش گریه کردم
یا سوختم یا در عــزایش گریه کردم

ای رهنــورد راه ایمــان وعقیـده
خورشید را درگوشه ی زندان که دیده
مهری که درظلمت سپیده آفـریده
بر خرمن بیــدادگر آتش بر افکنـد
بیــداد را با سعی خود ازپا درافکند


آن مقتدایی که خـدا گردید یارش
بهر قـرار جان وقلب بی قـرارش
زهر ستـم آمـد نشیند درکنـارش
آئینه ی تقـوا شکسته شد ازاین سنگ
نالید زین غم تا سحر مرغ شباهنگ

آن گل که مرهم برجراحاتش نیامد
جـز تـازیانه کس مـلاقاتش نیامد
رفت و دگر بانگ منـاجـاتش نیامد
او رفت وصد جلوه زایثارش به جا ماند
در آسمــان از او صـدای ربنــا مـاند

کروبیان زین داغ ، محزون گریه کردند
قدوسیـان با روی گلگـون گریه کردند
زنجیــرها برپـای او خون گریه کردند
از غـربت او آسمان مـاتم نشین شد
یک گوشه ازبیت العزای او زمین شد

آن نغمه خوان نور را خامـوش بردند
آن باغبـان عشـق را گلپـوش بردند
جان جهان را چارتن بر دوش بردند
عمری  به زنــدان غم آزردند او را
بر روی تختــه در چـرا بردند او را

خورشید را بردند ومه شد سوگوارش
ماهی کـه درتقـوا بـود آئینـه دارش
جان ها به قربـان وجـود اغـدارش
با گـریـه بریاس بهشتی طلعت او
گوید «وفایی» تسلیت برحضرت او

  • دوشنبه
  • 26
  • اسفند
  • 1398
  • ساعت
  • 21:20
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران