بگذار تا بمیرم و تنها نبینمت
تنها به روی سینه صحرا نبینمت
امشب بیا که بوسه زنم بر گلوی تو
شاید بمیرم از غم وفردا نبینمت
می ترسم از نگاه به گودال آن طرف
دارم دعا به زیر لب آنجا نبینمت
غم نیست گرچه بر بدنم کعب نی خورد
من نذر کرده ام که به نی ها نبینمت
امشب برای من تو دعا کن که شام بعد
بی سر به روی دامن زهرا نبینمت
حسن لطفی
- دوشنبه
- 24
- مهر
- 1391
- ساعت
- 14:3
- نوشته شده توسط
- مرتضی پارسائیان
ارسال دیدگاه