بعد عمری نوکری بر درگه آقایی ات
دیدنت گویی محال است و نمی بینم تو را
لحظه هایم با امید دیدنت گشته سحر
پس نگو اینها خیال است و نمی بینم تو را
عاشق از معشوق خود هرگز نمی افتد جدا
لحظه خوب وصال است و نمی بینم تو را
بعد عمری هجر و تنهایی و درد بی کسی
زندگی بی تو وبال است و نمی بینم تو را
بغض کردم زیر لب گفتم چرا محبوب من
لحظه تحویل سال است و نمی بینم تو را
۹۹/۱/۱
- شنبه
- 2
- فروردین
- 1399
- ساعت
- 1:7
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محمد حبیب زاده
ارسال دیدگاه