با فروغِ رویِ تو دنیا گلستان می شود
با طلوعت مطمئناً درد درمان می شود
نازِ چشمانت به هنگامِ توّلد.. ماهِ عشق
باعثِ سرمستیِ شاهِ شهيدان می شود
'آمدی جانم بقربانت ولی حالا چرا ؟'
این سخن ذکرِ لبِ مولایِ خوبان می شود
خالِ مشگینِ لبت باعث شد ای بدرِ تمام
بعد ازین ماهِ فلک پیوسته پنهان می شود
اشک هایی که امیرالمومنین پایِ تو ریخت
بر رُخِ عشّاقِ تو یک روز باران می شود
بوسه بر دستانِ تو لب هایِ حیدر می زند
بازوانت روزگاری.. شورِ میدان می شود
(چشمِ مولایم علی روشن! که آقا آمدی)
(تشنگانِ عشق را ساقی و سقّا آمدی)
نیست در دنیایِ ما زیباتر از تو دلبری
مدحتت گنجانده شد در این سخن :که محشری
قابِ عکسِ حضرت شاهِ نجف عینِ علی
تک یلِ اُمّ البنین.. آقا تماماً حیدری
در رجز خوانی تبّحر یافتی از مرتضا
تیغِ تو گر که بجنبد.. پس نمی ماند سری
دوّمین تدریس رزمت را گرفتی از حسن
زان سبب رزمنده ای غُرنّده ای رزم آوری
دل سپردی بر حسین ابن علی قبل از طلوع
پیش اربابِ خودت خیلی مطیعی ،نوکری
نوکریهایِ تو باعث شد که آقاتر شوی..
می کنی بر گریه کُن هایِ حسینت.. سروری
(چشمِ ما روشن که عباسی و مالِ ما شدی)
(بهرِ پرواز از زمین.. تو پّر و بالِ ما شدی)
در شبِ میلادِ تو چون مردِ مسکین آمدم
باز کن در را که با چشمانِ خونین آمدم
از خرابی ها پُرم ،تطهیرِ من در دستِ توست
ساقیِ با معرفت! با بارِ سنگین آمدم
تو اباالفضلی اباالعشقی بیا دستم بگیر
بی ادب هستم که با اوضاعِ ننگین آمدم
از کفم رفته تمامِ آرزوها! یا کریم...
سر به راهم می کنی آقا ؟که بی دین آمدم
ارمنی ها را نراندی از درِ کاشانه ات
خون جگر هستم مسلمانم که پرچین آمدم
یا اباالاحساس ،احساساتِ من مالِ شماست
بهرِ مدّاحیِ تو با حسّ ِ رنگین آمدم
(انتهایِ معرفت! بی تو نمی مانم دمی)
(حرف با تو می زنم جز تو ندارم محرمی)
شاعر :محسن راحت حق
- سه شنبه
- 5
- فروردین
- 1399
- ساعت
- 21:13
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محسن راحت حق
ارسال دیدگاه