باز دلم سوی خدا می رود
خوش خبری سعی صفا میرود
آمده از عرش مهی بر زمین
مه ز فروغش به خفا می رود
مژده مسیحا نفسی آمده
دل ز برش عرش علا می رود
جمع رسل عاشق دیدار او
شأن و را بین به کجا می رود
حیف که این دیده نبیند و را
زان که گهی سوی خطا می رود
نام و را بر دل ما حق نوشت
دل به سویش بی سر و پا می رود
نور و (ضیاء) در همه عالم بود
نور رخش کز بر ما می رود
آتش غم شعله به عالم بزد
زان غم هجری که به ما می رود
کس نتواند که تصور کند
بر دل عشاق چها می رود
- چهارشنبه
- 13
- فروردین
- 1399
- ساعت
- 0:39
- نوشته شده توسط
- feiz
- شاعر:
-
رضا توحیدی
ارسال دیدگاه