کسی که گردش چشمش مدار دنیا بود...
دمش مسیح و نگاهش بهشت رویا بود
وجاهت نبوی از شمایلش پیدا
تمام دلخوشی دودمان طه بود
تمامی سکناتش نشانهی رحمت
ادامهی برکات وجود مولا بود
درست مثل نگاه محبت زهرا
عنایتش به دل عاشقان شیدا بود
ابوالکریم ِکریم و ابوالرئوفِ رئوف
مسیر آمد و رفتش پر از تمنّا بود
صبور بود و تجلی کاظمین الغیظ
کرامت حسن از خلق او هویدا بود
نیاز نیست بگویم چه روی ماهی داشت
قدش قیامت و ابروی او مصلّا بود
کنار سفرهی این مرد مهربان هر روز
برای هرچه گرفتار خسته جان... جا بود
کسی که شرح کمی از فضائلش گفتم
جناب باب حوائج – امام موسی بود
بلای شیعه خرید و به کنج زندان رفت
ز بسکه خوب و رئوف و رحیم و آقا بود
سیاه چاله کجا و بهشت عاطفهها
بهار داد به دنیای این و آن تا... بود
تمام قد به حضور خدای عزوجل
قیام داشت و سرشار از تقاضا بود
ابوالغریبِ غریب و ابوالشّهیدِ شهید
شهادتش همهی روضههای گویا بود
چگونه روضه بخوانم از این غریبی که
پناه هر چه گدای غریب و تنها بود
اسیر سلسله پا و ا سیر غل دستش
و کار دشمن او خنده و تماشا بود
چه آمده به سرش که شکسته مینالید
میان دست قنوتش دعای زهرا بود
جراحت تن او مثل سیّد سجاد...
ز پشت حلقهی زنجیر کینه پیدا بود
چگونه روضه بخوانم؟ اجازه مادر جان!
حرامزادهای آمد که زشت سیما بود
دوباره معبر تنگ و نگاه خون آلود
دوباره دست کسی روی ماه بالا بود
دوباره آه، کسی روی خاک میغلطید
کسی که حجت پروردگار یکتا بود
لبش گهی به دم آه ... آه معصومه
گهی به نغمهی قدسی یا رضا وا بود
به تخته پاره نهادند جسم او را وای
کسی که ساکن عرش خدای اعلی بود
چه قدر پشت سر او کفن فراهم شد
چه چشمها که در آن روز داغ دریا بود
گریز میزنم اینجا به روضههایی سخت
نمیشود که در این لحظهها شکیبا بود
دلم گرفته برای شهید عاشورا
همانکه زینت دوش جناب طه بود
همانکه گوشهی گودال تشنه و زخمی
به پیش دیده ی خواهر فتاده از پا بود
همانکه لحظهی نحر گلوی حق گویش
حریم کنگرهی عرش غرق غوغا بود
همان که بر سر غارت نمودن بدنش
میان چند حرامی پست دعوا بود
همان که بر سر نیزه سرش نشست و شکست
تنش بدون کفن روی خاک صحرا بود
- جمعه
- 15
- فروردین
- 1399
- ساعت
- 16:15
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
مجتبی روشن روان
ارسال دیدگاه